شاعرانه-عارفانه

متن مرتبط با «بهار» در سایت شاعرانه-عارفانه نوشته شده است

توقع؟نه!

  • تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که، ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت . انـدازه مـی گـیـری ! حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی ! مقـایـسـه مـی کـنـی ! و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ، کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ، که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ، به قـدر یـک ذره ، یک ثانیه حتی ! درست از همانجاست که توقع آغاز می شود و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که ما می بریم…!      ,بهار2 ...ادامه مطلب

  • آموختم

  • ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ . ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺖ ﻧﺴﺎﺯﻡ . ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﺣﺘﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺗﺮﻡ . ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺗﻼﻓﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮐﺎﻫﺪ . ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻥ، ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ . ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ . ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﻬﺎ ﺯﻭﺩ ، ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻠﺪﻧﺪ . ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻥ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ . ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :ﺗﺎ ﺑﺎ ﮐﻔﺶ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﺮﻓﺘﻢ، ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﻢ . ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺤﻮ شی سخت بود اینها...ولی مهم این است که "اموختم" ,بهار ...ادامه مطلب

  • همان باش

  • قلبت را آرام کن.. يک وقتهايي بنشين و خلوت کن با تمام سکوت هايت… نگاه کن به اطرافت..به خوشبختى هايت…به کساني که ميداني دوستت دارند…به وجود هايي که برايت اهميت دارند… و به خدايي که تنهايت نخواهد گذاشت… گاهي يک جاي دنج انتخاب کن… گاهي يک جاي شلوغ… آرامش را در هر دو پيدا کن… هم درکنار شلوغي آدم ها… هم درکنار پنجره اي چوبي و تنها… دلمشغولي ها را گاهي ساده تر حس کن… باران را بي چتر بشناس…خوشحالي را فرياد بزن…   ,بهار ...ادامه مطلب

  • موسیقی زندگی

  • “ﺁﻫﻨﮓ” ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ، ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯼ !… ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ، ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ “ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﺯﻧﺪﮔﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ … ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ ، ﻣﯽ ﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ … ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ” ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ” ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ !… ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ “ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ” ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ” ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﯼ !… ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺕ ” ﺩﺳﺖ” ﺑﺰﻧﯽ !!     ,بهار ...ادامه مطلب

  • بهشت زیرپای مادراست

  • یکی بهم گفت میخای بری بهشت؟ گفتم نه، اونجا فقط جای مادراس!!! گفت: مگه نمیخای کنار مادرت باشی؟ گفتم: نه دیگه،،،،،،، این دنیاشو ازش گرفتم جوونی و روزای خوبشو واسم گذاشت!!! پیر شد تا من جوون شم زشت شد تا من خوشگل شم غصه خورد تا من بخندم کهنه پوشید تامن نو باشم گرسنه خوابید تا من حسرته چیزی رونخورم دیگه نمیخام تو بهشت هم شب و روز حواسش بمن باشه... بذار حداقل اونجا برا خودش راحت زندگی کنه! کاش فقط "یک روز" مادرم برای خودش زندگی میکرد.  ,بهار2 ...ادامه مطلب

  • دعامی کنم

  • دعا می کنم که هیچ گاه چشم های زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچ گاه پژمرده نشوند برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند ,بهار2 ...ادامه مطلب

  • بازهم خدا

  • عاشق خدام چون تنها کسیه که بهم نمیگه بسه خسته شدم. عاشق خدام چون تنها کسیه که مطمئنم منو بخاطر همینی که هستم میخواد. عاشق خدام چون تنها کسیه که مطمئنم بهم هیچ وقت پشت نمیکنه. عاشق خدام چون تنها کسیه که وقتی میگم تنهام سریع خودشو بهم میرسونه. عاشق خدام چون تنها کسیه که همیشه بهم لبخند میزنه. عاشق خدام چون تنها کسیه که همیشه برام وقت داره. عاشق خدام چون تنها کسیه که بهم پناه میده. عاشق خدام چون تنها کسیه که همیشه حواسش بهم هستش ,برگرفته از آرشیوبهار ...ادامه مطلب

  • آرزوهام

  • سلام به آرزوهای مهربونم...تو تنهایی خلوت خود با آرزوهام حرف میزنم با همشون،چه کوچیک چه بزرگ..بهشون میگم براتون دعا میکنم،پیش خدا وساطت میکنم برای برآورده شدنتون.میگم خدا جون مواظب آرزوهام باش..آرزوهام تک تکشون گریه میکنن بخاطر من.بخاطر منی که هرگز این آرزوهارو نمیبینم... امضا : بــــــــــــــــــــــــــــهار ,بهار ...ادامه مطلب

  • پروردگارا

  • *پروردگارا سالیان سال است که در سرزمین تاریک دلم،آفتاب حضورت پشت ابرای گناه قرار گرفته و گناه بر تمام وجودم سایه افکنده،پروردگارا یاری ام کن تا با گرمای ایمان،وجود یخ زده از گناهم را گرم کنم و دلم را به نور خودت روشن گردان و مرا از تاریکی و ظلمت گناه برهان...   *خدایا وقتی که دل گرفته،غمدار است و وقتی دوستان دشمنند،وقتی در همه راه ها چاهی پنهان است،وقتی پایان دوست داشتن از یاد بردن است و آسمان بالای سرت از دود دل ها گرفته،به چه می توان خود را دلخوش کرد؟پس نومیدانه رو به سوی تو کرده ام تا دستم را بگیری و از این ظلمت رهایی ام بخشی،صدایم کن قبل از آنکه به انها برسم.   *من با کوله باری از غم و آه و اندو مینویسم،از دوست داشتن ها و از مهربانی ها.چه بگویم از عشقی که از بین رفته و نمیتوان آن را در دستان خود پیدا کنم.آه چه غمگینانه میپیچد صدای آه و درد در کوچه پس کوچه های این دیار سرسبز و انبوه با دختانی استوار.من میخواهم از آسمان آبی از بارون و آرامشش از کوه های همیشه سپید از جنگل ها و آرامش دریا بنویسم:خدایا خیلی تنهایم،به من آرامشی عطا کن.من در این دنیای بی عنوان چگونه می توانم به آرزوهای گمگشته برسم،حال که از بهر این گونه مینویسم چه سودی حاصل میشود که اینگونه فنا خواهم شد     امضا : بــــــــــــــــــــــــــــهار ,مناجاتی از بهار ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها