دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟ بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟ انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟ حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟ نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی به قلم:رز بارانی , ...ادامه مطلب
رﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ . ﻣﺮﺩ:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ! ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.. ﻣﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ . ﻣﺮﮒ ": ﺣﺘﻤﺎ". ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ.. مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ .. ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ . ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ ،ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ... کلاغ وطوطی هر دو زشت آفریده شدند.طوطی اعتراض کرد وزیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا، امروز طوطی در قفس است وکلاغ آزاد... پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشوی!هرگز به خدا نگو چرااا به قلم:رز بارانی , ...ادامه مطلب
ترسیم از:مینا , ...ادامه مطلب
سلسله هخامنشیان به عنوان یکی از دیرینهترین سلسلههای پادشاهی در تاریخ، موضوع پژوهش محققان بسیاری بوده است. یکی از ویژگیهای کم نظیر هخامنشیان قلمروهای وسیعی بود که بر آنها حکمرانی میکردند. این قلمروها از هند تا مصر را در برمیگرفته است. همین ویژگی توجه محققان را به خود مشغول کرده است. کتاب «واکاوی یک شاهنشاهی» با عنوان فرعی «گذر زمان در تاریخ نگاری هخامنشیان» که اخیرا به چاپ رسیده است قصد دارد با کنکاش دقیقتری، یکبار دیگر این قدیمیترین سلسله پاشاهی ایرانیان را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دهد. ویراستاران این کتاب تورج دریایی مورخ و ایرانشناس در دانشگاه کالیفرنیا، علی موسوی مدرس تاریخ در دانشگاه کالیفرنیا و خداداد رضاخانی محقق تاریخ از دانشگاه برلین هستند. جمعی ایرانی که برای اولین بار مجموعه ای را درباره شاهنشاهی هخامنشیان ویراستاری کرده اند. رازهای قدرتمندی یک امپراتوری ویراستاران کتاب ابتدا ذکر میکنند که مطالعه و بررسی قدرت امپراتوری ها، یک موضوع نسبتا تازه است. آنها با نگاه به جهانیسازی در چند دهه اخیر، تاملی دوباره به قدرتهای امپراتوری کهن را ضروری میدانند. در ظاهر امر، موضوع امپراتوریها به دوران باستان تعلق دارد اما از نظر ویراستاران «در بحثهای اخیر مربوط به جهانیسازی و تماس رو به افزایش میان دولت-ملتهای مدرن، ضرورت فهم گرایشات کهن در تعاملات انسانی و مادی و ابزار کنترل آنها، به طور فزآینده احساس میشود.» حال این سوال مطرح می شود که چگونه سلسله هخامنشیان توانست بر قلمروهای وسیع و متنوع خود حکمرانی کند. امپراتوری که از هند در شرق تا لیبی در غرب، یک قدرت نسبتا متمرکز بود که............. , ...ادامه مطلب
مرگ آدولف هیتلر رهبر رایش سوم در شامگاه ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ اتفاق افتاد. او به وسیلهٔ سیانور و شلیک تپانچه به سرش خودکشی کرد. هیتلر در زمان مرگ تنها ۵۶ سال داشت. هیتلر ۳۶ ساعت قبل از مرگش با معشوقه خود، اوا براون که از زمان شروع فعالیت در حزب نازی با او در یک عکاسی که مشتری آنجا بود آشنا شده بود پیمان زناشویی بست و با اینکه خبر نفوذ نیروهای متفقین تائید شده بود، هیتلر در آخرین ساعات عمرش با "اوا براون" ازدواج کرد و هنگام خودکشی نیز اوا همراه وی همزمان دست به خودکشی زد. اوا براون با شکستن کپسول سیانور و هیتلر نیز با سیانور و شلیک همزمان گلوله تپانچه به سرش دست به خودکشی دست زدند. پیکر بی جان آن دو را دکتر گوبلز و سایرین که در سنگر بودند به بیرون بردند و به خواست خود هیتلر سوزانده شد. به طور کلی مرگ هیتلر مورد تایید نمیباشد. بر مبنای اظهارات برخی سران نازی در جریان دادگاه نورنبرگ، باورداشت عمومی در مورد پایان زندگی آدولف هیتلر اینست که او به اتفاق همسرش اوا براون با خوردن سیانور اقدام به خودکشی کردهاند و سپس طبق دستور خود هیتلر از قبل، جسد هر دو را کاملاً سوزاندهاند بطوری که نه به دست نیروهای متفقین بیفتد، و نه هیچگونه اثری از آنها باقی بماند. اما کسی بدرستی نمیداند سرانجام رایش سوم چه شد. منابع دیگری نیز اعلام می دارند که آدولف هیتلر از مخفیگاهش به آمریکای جنوبی فرار کرده و در سال 1984 در شهر کوچکی در نزدیکی مرز برزیل با بولیوی فوت کرده است. , ...ادامه مطلب
بر خاکي نشسته بودم ؛ که خدا آمد و کنارم نشست ! گفت : مگر کودک شده اي !؟ که با خاک بازي ميکني ! گفتم : نه ! ولي . . . از بازي آدمهايت خسته شده ام ! . . . همان هايي که حس مي کنند هنوز خاکم ! . . . و روح تو در من دَميده نشده ! . . . من با اين خاک بازي ميکنم ، تا آدمهايت را بازي ندهم ! خدا خنديد ! . . . پرسيدم خدايا ؛ چرا از آتش نيستم !؟ تا هرکه قصد بازي داشت را بسوزانم ! خدا امّـا ساکت بود ! گويا از من دلخور شده بود ! گفت : تو را از خاک آفريدم تا بسازي ! . . . نه بسوزاني ! . . . تو را از خاک ازعنصري برتر ساختم . . . از خاک ساختم که با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي . . . از خاک که اگر آتشت بزنن ! . . . بازهم زندگي ميکني و پخته تر ميشوي . . . باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي . . . تو را ازخاک ساختم تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازي داد ! . . . تو برخيزي ! . . . سر برآوري ! . . . در قلبت دانهٔ عشق بکاري ! . . . و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش لذت ببري ! . . . تو از خاکي ! . . . پس به خاکي بودنت ببال . . . و من هيچ نداشتم ! براي گفتن به خدا ! خدايا شكر , ...ادامه مطلب
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور ,مرگ من ...ادامه مطلب
خدایا تو را دوست دارم ! می خواهم تو را بیشتر و بیشتر دوست داشته باشم ! می خواهم تو را تا سرحد سرمستی و شوریدگی دوست بدارم . , ...ادامه مطلب