*پروردگارا سالیان سال است که در سرزمین تاریک دلم،آفتاب حضورت پشت ابرای گناه قرار گرفته و گناه بر تمام وجودم سایه افکنده،پروردگارا یاری ام کن تا با گرمای ایمان،وجود یخ زده از گناهم را گرم کنم و دلم را به نور خودت روشن گردان و مرا از تاریکی و ظلمت گناه برهان...

 
*خدایا وقتی که دل گرفته،غمدار است و وقتی دوستان دشمنند،وقتی در همه راه ها چاهی پنهان است،وقتی پایان دوست داشتن از یاد بردن است و آسمان بالای سرت از دود دل ها گرفته،به چه می توان خود را دلخوش کرد؟پس نومیدانه رو به سوی تو کرده ام تا دستم را بگیری و از این ظلمت رهایی ام بخشی،صدایم کن قبل از آنکه به انها برسم.
 
*من با کوله باری از غم و آه و اندو مینویسم،از دوست داشتن ها و از مهربانی ها.چه بگویم از عشقی که از بین رفته و نمیتوان آن را در دستان خود پیدا کنم.آه چه غمگینانه میپیچد صدای آه و درد در کوچه پس کوچه های این دیار سرسبز و انبوه با دختانی استوار.من میخواهم از آسمان آبی از بارون و آرامشش از کوه های همیشه سپید از جنگل ها و آرامش دریا بنویسم:خدایا خیلی تنهایم،به من آرامشی عطا کن.من در این دنیای بی عنوان چگونه می توانم به آرزوهای گمگشته برسم،حال که از بهر این گونه مینویسم چه سودی حاصل میشود که اینگونه فنا خواهم شد
 
 

امضا : بــــــــــــــــــــــــــــهار



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 849
برچسب ها : مناجاتی از بهار,

تاريخ : شنبه 30 خرداد 1394 | 13:58 | نویسنده : moallem |